خدایا
مرا به جنون ذات مقدست رهنمون کن
و بازگشتی برایم مگذار...
خدایا
ای که تمناهای عظیم
تنها از تو بر می آید...
تو فکر یک سقفم، یک سقف بیروزن
یک سقف پابرجا، محکمتر از آهن
سقفی که تنپوشِ هراس ما باشه
تو سردی شبها، لباس ما باشه
سقفی اندازهی قلب من و تو .. واسه لمس تپش دلواپسی برای شرم لطیف آینهها .. واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف، با تو از گل، از شب و ستاره میگم
از تو و از خواستن تو، میگم و دوباره میگم
زندگیمو زیر این سقف، با تو اندازه میگیرم
گم میشم تو معنی تو، معنی تازه میگیرم
سقفمون افسوس و افسوس، تن ابر آسمونه
یه افق یه بینهایت، کمترین فاصلهمونه
تو فکر یک سقفم، یک سقف رویایی
سقفی برای ما، حتا مقوایی
تو فکر یک سقفم، یک سقف بیروزن
سقفی برای عشق، برای تو با من
سقفی اندازهی قلب من و تو .. واسه لمس تپش دلواپسی برای شرم لطیف آینهها .. واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف اگه باشه، میپیچه عطر تن تو
لُختی پنجرههاشو میپوشونه پیرهن تو
زیر این سقف خوبه عطرِ خودفراموشی بپاشیم
آخر قصه بخوابیم، اول ترانه پاشیم
من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازارمی ترسم
همه گویند این جمعه بیا ، اما درنگی کن
از این که باز عاشورا شود تکرار می ترسم
تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که منصب می شود انکار می ترسم
سلام دوسسسستان
خوش آمدین این وبلاگ آزمایشیه ولی برای ورود به وبلاگ اصلیم کلیک کنید